آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

شیطون ، بلا

  آوش مهربونم ، قند عسلم شما عاشق اسب سواری ایی ............... هر موقع حوس کنی مامان یا بابا اسب شما میشه کلی ذوق می کنی !!!!!!!!!!! همین الان بابایی زنگ زد و گفت ؟؟؟؟ شیطونی کردی ؟؟؟ صندلی رو انداختی ، شکسته شده و.... یک مشت برنج هم ریختی کف آشپزخونه !!!!! می گم آوشی چکار کردی ؟؟؟ شما هم گفتی " دندلی ، اوتاد پایین ، شکست " بعدش هم دلتنگ شدی گفتی مامان کجایی ، بیا  آخه مامان قربونت بره اداره ام شما با بابایی برو خونه مادر جون ظهر میام سراغت شما هم مثل همیشه شیرین زبون ، گفتی باشه قربون خودت و حرف زدنت بشم ...
23 شهريور 1392

گاله ها

روز پنج شنبه ؟؟؟؟ 92/06/21 خونه مادر جون بودیم حالا آوش آقای مامان بابا خاله هاشو اینطوری صدا میکنه ؟؟؟ قبلنا به خاله زینب می گفت " گاله جیب جب " ولی الان میگه زینب بعد خاله یه طوری نگاش میکنه میگه خاله چی !!! آوشی میگه " گاله میا " " مهیا " خاله دوست داره اینطوری صداش کنه جدیدا" اینطوری شده !!!!! به خاله سهیلا هم می گه " گاله دودلا "   ...
23 شهريور 1392

زمین خوردن آوش

دیشب آوش جونم رو بردیم شهر بازی ؟؟؟؟؟؟؟؟ کلی خوش گذروند ؟ سوار اسبا شد ؟ سوار کشتی پرنده شد؟ اما ....... خوشش نیومد ، زودی پیاده شد ... تو راه موقع برگشتن .... داشت می دوید ... که ؟؟؟!!!! قند عسل مامان  زمین خورد ؟؟؟ حالا آوشی مامان خودشو لوس میکرد ، گریه می کرد تو گریه هاش این کلمات رو هم می گفت ؟؟؟ " پوست ، کنده ، یواش " چون مامان ، بابا بهش گفته بودن " چرا یواش نمیری ، پسر گلم پوست پات کنده شده ؟؟؟؟؟ " ...
23 شهريور 1392

خونه خاله سهیلا

اینجا خونه گاله سهیلاست من عاشق این شیرینیها شدم اخه خیلی ، خیلی خوشمزس وقتی می رم خونه گاله کلی ازم پذیرایی می کنه گاله منو خیلی دوست داره کلی باهم بازی می کنیم " قایم موشک ،گرگم به هوا و ....."   ...
20 شهريور 1392

مروری بر خاطرات

این عکس رو مامانم گرفته " بهمن 87 یکی از روستاهای زیراب " منم بغل بابام " آقای رحمانپور خواننده محبوب شهرمون " من و بابایی در جاده زرین چغا مامان بابام وقتی که من نبودم بابام در بهمن 87 جاده های شمال مامانم در بهمن  87در جاه های شمال اینم دشت شقایه" البته با بابام " مامانم در تپه چغا بروجرد " اه اه اه " بابام در تپه چغا وروگرد " اه اه اه " اینم منم لالا کردم تو پارک جنگلی " مخملکوه " شهرمون   اینم مامانم اون طرفی هم منم اومدیم باغ وحش     ...
20 شهريور 1392

روز جمعه و پارک همراه عکس

من و مامانم با هم رفتیم پارک بانوان من پسرم ام چون کوچولوام میتونم برم پارک بانوان کلی سرسره بازی کردم می خواستم با 1 دختر و یه پسر دعوا کنم اما...... مامانم گفت که این آجیه ، اون یکی هم داداشه واسه همینم باهاشون دوست شدم اخه من می خواستم فقط خودم بازی کنم نه نه نه !!!!! من نباید خودخواه باشم باید با همه دوست باشم بعدش چند تا عکس انداختم اینجا می خوام از سرسره بیام پایین   می خوام یه عکس خوشگل از مامانم بگیرم اما!!!!!!!!! نمی تونم چون کوچولوام   هم خسته شدم چرا من کوچو لوام ؟؟؟؟؟   بفرمایید " پاپکرن " به به ...
20 شهريور 1392

مروری بر خاطرات 4 با عکس

اینجا مخملکوهه با خاله سهیلا و خاله فاطمه البته همراه با همسراشون اومدیم بیرون من و بابا منم بغل دایی محمدم ، دایی نور محمد ، و بابا   دوباره مامان و بابا اونم پای خاله فاطمه خاله فاطمه و خاله سهیلا  اینجا نی نی ندارن اما الان خاله فاطمه یه پسر نانازی داره که 2 ماهشه     ...
20 شهريور 1392

مروری بر خاطرات 3 با عکس

چند تا عکس قدیمی پیدا کردم ....!!!! همچین می گم قدیمی هر کی ندونه میگه مال 100 سال پیشه نه جونم مال 1 سال پیشه ؟؟؟؟؟؟؟     پتو مال منه ، به کسی نمی دمش اینجا 4 ماهه بودم ، واکسن زدم وای چقدر تب می کردم ، مامانم تمام شب رو  تا صبح بیدار بود آخه مواظب من بود تا تبم شدید نشه مرسی مامان   عید 91 این لباسم رو دوست بابام از خونه خدا آورده خوشگله ، آره بهار 91 " قلعه سنگی " اینم یه ژست خیلی جدی هی نفس کش بیا جلو   بغل مامانم خوابیدم رفته بودیم بانه ، خونه دوستای مامان و بابام اما اینجا اومدیم بیرون ماهی کبابی بخوریم ...
20 شهريور 1392

مروری بر خاطرات 2 با عکس

  این اولین عکس پسرم آوشه وقتی دنیا اومد چند روزی تو بیمارستان بستری بود الهی مامان فدات شه   پنجمین روز تولدت ساعت 2 یا 3 نیمه شب      قبل از 40 روزگیت " این عس رو خاله محبوب (خاله مامان) گرفته "    خواب آروم و دوست داشتنی با و دست مشت کرده برنامه امشب سینماهای کشور      " بدون شرح "           خواب آوش و هنر عکاسی دایی ابت   وقتی یه خورده بزرگ شدی و حرف زدی به پستونک می گفتی پس  خیلی زود پستونک رو ازت گرفتم نمی خواستم عادت کنی اصلا" اذیت نک...
20 شهريور 1392