آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

روز کودک

به باباجون گفته بودم یه کیک برا آوشی بخره تا روز کودک رو جشن بگیریم منو و آوشی هم رفتیم بادبادک خریدیم و یه کتاب داستان " حسنی دروغگو " بنده خدا حسنی البته انتخاب آوشی بود گفت : مامان چقده قشنگه مامان هم اونو خرید اما .... آوش نگو شیطون بلا بگو رفتیم خونه ؟ بادبادکها رو که باد کردیم اجازه نمی داد به دیوار بچسبونیمشون مثل توپ فقط شوتشون می کرد میخواستیم موقع برش کیک عکس بگیریم نمی ذاشت آخرش هم مامان بابا بی خیال شدن و کیک و خوردن................ به همین سادگی ...
17 مهر 1392

بازی قبل از خواب

آوشی مهربون و دوست داشتنی مامان آخرای شب که میشه و می خوایم بخوابیم دوتابالش کوچولو دستش میگیره و میگه : حمله ........ به بابا محسن حمله میکنه بابا رو به رگبار میگیره البته با بالش وکلی می خنده و ذوق می کنه وقتی خسته میشه " که غیر ممکنه " مامان مشوم هم میگه آوشی شب شده بیا لالا راستی .... دیروز آوشی یه بازی جدید رو اختراع کرد می گفت مامان " منو بخور " اونم با اون لحن خوشگل و دوست داشتنیش قربونش برم مامان هم گازش میگرفت ، قلقلکش می داد و .... با اینکه اذیت می شد . دوباره می گفت : مامان منو بخور .............مامان خسته شده اما آوشی ماشاالله هنوز می خوادمامان بخورتش ...
16 مهر 1392

پسرم مرد شده

روز 4 شنبه تصمیم گرفتم آوشی رو از شیر بگیرم... هزار ماشاالله به پسر قند عسلم اصلا" مامانی رو اذیت نکرد پسر باهوشم ، فهمیده مامان فکر می کردم شب اول رو گریه زاری کنه اما !!!!!!! فقط گفت مامان لطفا" نم ؟ گفتم مامانی نم اوف شده ؟ پسری گفت مامان آب . بعد خوابید . دیگه آوشی ول کن نبود رابه را می گفت ؟ مامان نم نداره ، بابا نم نداره ، آوش نم نداره مامان اوف شدی ؟ مامان گوب می شی ...
14 مهر 1392

جابجایی آوشی

دیروز مادر جون با خاله کار بانکی داشت آخه كيف گاله جيبجب " خاله زينب " رو دزد زده همه کارتها و کیف خوشگلش ، پولاشو کلیداشو و عکساشو ... دزد برده بعضی کارتها مال مادر جون بوده حالا ......... آوشی من رفته بود پیش مادر کبری"مامان بابا محسن " اونجا با عمه فاطی کلی به پسرم خوش گذشته آوشی با دختر کوچولو همسایه دوست شده و رابه را اونو بوسیده و گفته نی نی !!!!!!!!! زنگ می زدیم می گفتیم آوشی بیا با مامان یا بابا حرف بزن آقا آوش محل نمی داد می گفت بازی !! بازی !!! بازی !!! ...
14 مهر 1392

اولین کوتاهی مو

 اولین کوتاهی مو آوش مهربونم در تاریخ 92/0712 قربونت برم عسلم ...... این قطار هم جایزه آوشی به قول خودش بابا خریده !!!!!!!!!! " قربونش برم خیلی خیلی آروم بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ " !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تمام آرایشگاه رو رو سرش گرفته بود من و بابایی دستاشو محکم گرفته بودیم .... قند عسلم هم دائما" می گفت ؟ عمو اذیت ......اذیت ، همراه با گریه فروان       ...
13 مهر 1392

شیطنت های پی در پی

یه نی نی تو چولو واسه دایی مامان دنیا اومده همگی رفتیم دیدن نی نی با آوش آقا با همه تلاش مامان ، آخرای مهمونی آوش آقا یه مجسمه زن دایی مامان رو شکست و ...... خجالتش موند برا مامان روز بعد : موهای دختر عمه طناز رو کشیده طناز خانم هم گریه ، گریه، گریه شب همون روز : خاله بابا با دوتا نی نی شون اومدن خونمون آقا آرشام که کتکا رو خورد.... ببخشید آقا آرشام آوشی خشن هم با ماشینش کوبوند تو صورت خاله بابا..!!!! وای !!!! وای !!!! وای بازم مامان خجالت زده شد ؟ " شرمنده شد " خاله با ناراحتی پاشد و رفت آوش جنگجو ؟ ...
9 مهر 1392

مامان دانشجو

سلام آوشی جونم مامان دانشجو شده !!!!!!!!!!!!!! یعنی اینکه شما تنهاتر می شید؟؟؟؟ صبح ها که تنهایی از الان به بعد عصرها هم تنهایی !!!!! پسری مامان ، مامان دلش برات خیلی خیلی تنگ میشه دلم هواتو کرده !!!!! اما........... شما دیگه مرد شدی رفیق مادر جون شدی، ممنون مادر جون مادر جون دستاتو میبوسم ، ممنونم ...
8 مهر 1392