آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

تولد آوشی

سلام به قند عسلم تولد یکی یه دونه مامان مبارک پسری مامان از خدا می خوام همیشه صحیح و سلامت و عاقبت به خیر شی آوشی خودم تموم دیروز رو گفته: " تولد آوش مبارکه " می پرسیدیم آوش چند سالته : " 2 سالمه " اینم چند تا عکس از تولدت: اینم کیک تولدت " کیک مزرعه " وقتی بابا با جعبه کیک اومد داد میزدی بابا کیکه ، بابا کیکه به افتخار تولدت یه آهنگ برامون می زنی؟ چه فیگوری !!!!!!! قربونت برم اینم چند تا عکس از روز کودک اگه عمری باشه هرسال هر مناسبتی باشه برا گل پسری جشن بگیریم به امید خدا   خوب نوبت رسید به کادوها بابامحسن برا شما ی...
27 مهر 1392

یه تذکر به بابا

آوشی خوش زبون و پاکیزه خودم صبح که با بابامحسن سوار ماشین میشه به بابا محسن میگه : بابامدن" چقده شیشه ها کثیفن " بابا هم با شرمندگی میگه "چشم پسرم تمیزشون می کنم " ******      نکته      ****** "یادمان باشد که از بچه هایمان الگو بگیریم " ...
22 مهر 1392

شب بخیر

سلام به تو دل بورو ترین پسر دنیا !!! آوشی مهربون خودم ! قربونت برم دیشب خیلی خیلی با نمک شده بودی واسه اینکه نخوابی می گفتی ؟ مامان کوکو ؟ مامان شیر ؟ بعد با بی میلی " البته مامان شما رو سیر کرده بود چون آخر شب بود و وقت خواب " یه لقمه می خوردی تو آشپزخونه چند تا برچسب پرنده های خشمگین هست را به را بهشون می گفتی : دب بخیر " شب بخیر "دب بخیر مامان می خواد شما رو یه لقمه چپ کنه . ...
21 مهر 1392

روز کودک

به باباجون گفته بودم یه کیک برا آوشی بخره تا روز کودک رو جشن بگیریم منو و آوشی هم رفتیم بادبادک خریدیم و یه کتاب داستان " حسنی دروغگو " بنده خدا حسنی البته انتخاب آوشی بود گفت : مامان چقده قشنگه مامان هم اونو خرید اما .... آوش نگو شیطون بلا بگو رفتیم خونه ؟ بادبادکها رو که باد کردیم اجازه نمی داد به دیوار بچسبونیمشون مثل توپ فقط شوتشون می کرد میخواستیم موقع برش کیک عکس بگیریم نمی ذاشت آخرش هم مامان بابا بی خیال شدن و کیک و خوردن................ به همین سادگی ...
17 مهر 1392

بازی قبل از خواب

آوشی مهربون و دوست داشتنی مامان آخرای شب که میشه و می خوایم بخوابیم دوتابالش کوچولو دستش میگیره و میگه : حمله ........ به بابا محسن حمله میکنه بابا رو به رگبار میگیره البته با بالش وکلی می خنده و ذوق می کنه وقتی خسته میشه " که غیر ممکنه " مامان مشوم هم میگه آوشی شب شده بیا لالا راستی .... دیروز آوشی یه بازی جدید رو اختراع کرد می گفت مامان " منو بخور " اونم با اون لحن خوشگل و دوست داشتنیش قربونش برم مامان هم گازش میگرفت ، قلقلکش می داد و .... با اینکه اذیت می شد . دوباره می گفت : مامان منو بخور .............مامان خسته شده اما آوشی ماشاالله هنوز می خوادمامان بخورتش ...
16 مهر 1392

پسرم مرد شده

روز 4 شنبه تصمیم گرفتم آوشی رو از شیر بگیرم... هزار ماشاالله به پسر قند عسلم اصلا" مامانی رو اذیت نکرد پسر باهوشم ، فهمیده مامان فکر می کردم شب اول رو گریه زاری کنه اما !!!!!!! فقط گفت مامان لطفا" نم ؟ گفتم مامانی نم اوف شده ؟ پسری گفت مامان آب . بعد خوابید . دیگه آوشی ول کن نبود رابه را می گفت ؟ مامان نم نداره ، بابا نم نداره ، آوش نم نداره مامان اوف شدی ؟ مامان گوب می شی ...
14 مهر 1392

جابجایی آوشی

دیروز مادر جون با خاله کار بانکی داشت آخه كيف گاله جيبجب " خاله زينب " رو دزد زده همه کارتها و کیف خوشگلش ، پولاشو کلیداشو و عکساشو ... دزد برده بعضی کارتها مال مادر جون بوده حالا ......... آوشی من رفته بود پیش مادر کبری"مامان بابا محسن " اونجا با عمه فاطی کلی به پسرم خوش گذشته آوشی با دختر کوچولو همسایه دوست شده و رابه را اونو بوسیده و گفته نی نی !!!!!!!!! زنگ می زدیم می گفتیم آوشی بیا با مامان یا بابا حرف بزن آقا آوش محل نمی داد می گفت بازی !! بازی !!! بازی !!! ...
14 مهر 1392