آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

روز 14 آبان

1392/8/19 20:22
نویسنده : مامان معصوم
539 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز 92/08/14  وقتی کلاسم تموم شد رفتم سراغ آوشی خودم

آوشی رو یک هفته ای میشه می بریمش خونه پدر شوهرم

از این به بعد زحمتامون گردن مادر شوهر و عمه فاطیه!!!

هوا خیلی عالی بود یعنی مثل چند روز پیش سرد نبود .

واسه همینم بدون آژانس رفتیم خونه .

تو تاکسی که نشسته بودیم

آوشی به آقای راننده گفت من لباس دارم ، کفشم دارم

به نوعی پوز لباساشو می داد

این خصلتش به من نرفته ؟؟؟؟؟؟

تا خونه چند دقیقه ای پیاده روی داشتیم

وسطای راه گل پسرم گفت : مامان بوس کنم !

دیگه : مامان هم نشست و آوش مهربونم صورت مامان و دست مامان رو بوسید

قربونت برم قند عسلم

دوست دارم هزار تا

بعدش هم خونه و عدس پلو خوردن و " که خیلی دوست داری " و ساعت 9 هم لالا

خواب های خوب ببینی همه کسم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مثل هیچکس
19 آبان 92 23:12
خدا رو شکر برگشتید خیلی خوشحال شدم .
مامان آبتین
20 آبان 92 13:51
وای چه خوب شد برگشتیدددد. خوش اومدید
مامان امیرشایان
20 آبان 92 15:47
انشالله همیشه خوش باشید
مامان بردیا شیطون
20 آبان 92 15:48
ای جانم پسر شیرین زبون
مامان امیرشایان
20 آبان 92 19:18
دوتایی خوش بگذره
مامان کارن
23 آبان 92 11:40
جونم آوش خوشحال شدم برگشتی