آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

یک روز ار خونه خودمون تا خونه مادر جون

دیروز بعداز کلی کلنجار رفتن با آوشی برای لباس پوشیدن!!!!!!!! از خونه که زدیم بیرون پایین پله ها یه توپ کوچیک دیدیم " مال پسر همسایه بود " توپ رو برداشت و گفت مال خودمه ؟؟؟؟ تو کوچه دختر صاحب خونمون با پسرش امیر علی رو دیدیم !!!!!! کلی با امیر علی بازی کرد و بوسیدش " 10 قیقه ای طول کشید " از سر کوچه تا سر خیابون توپش رو شوت کرده و....... مامان مواظب بود که توت تو جوب نیفته !!!!!! از اول خیابون تا آخر خیابون بازم همون شوت توپ.... اگه توپش رو می گرفتم که یه کم سریع تر بریم خودش رو دراز کش وسط خیابون ولو می کرد !!!!!! وای که چه سخت و عذاب آور بود !!!!!! سر تا پاش خاکی ، خاکی هر 2 یا 3دقیقه یک ب...
4 آبان 1392

تولدی دوباره

چند روز پیش به دختر عمه های آوشی (طناز و پردیس) قول داده بودم کیک تولد بخرم دیروز یه کیک توچولو خریدم و با ، بابامحسن رفتیم خونه عمه کلی به بچه ها خوش گذشت شمع روشن کردیم ، بچه ها فوتشون کردن......!!!!! جیغ کشیدن ...!!!! هورا گفتن ...!!! تولدت مبارک گفتن..!!!!! آوشی هم رابه را طناز خانم رو می بوسید. بوس !!!بوس!!!!!بوس آوشی از مامان فاکتور گرفتنش کم بود حالا نوبت بابا شده مامان معصوم " مشوم " بابا محسن " مدن" وقتی صدا میزنه جوابش رو نمی دم بعدش میگه مامان مشوم ......... ...
4 آبان 1392

مشوم

جدیدا" آوشی دیگه از مامان فاکتور گرفته یعنی هر موقع می خواد صدام کنه میگه " مشوم " دیروز گل پسری گفت مامان " آوش تو شمک مامان بوده " گفتم آره جیگر طلا تو شکم مامان بودی اومدی بیرون گریه کردی دیگه قند عسلم مثل نی نی توچولوها ادای گریه رو درمی آورد . دیشب موقع خواب آوشی طبق معمول گفت :پا بابا دوست دارم " یعنی اینکه میخواست روی پا بابا لالا کنه " بعد 10 دقیقه خسته شد و گفت پا مامان دوست دارم مامان هم خسته گفت : مامان پا نداره آوشی هم با ناراحتی گفت مامان پا نداری اوف شده چون آوشی خیلی پسر گیری یه مامان بیخیال شد و گفت بیا رو پا مامان لالا کن !!!!!!!!!!!!!! شب بخیر قند عسلم، خوابهای ...
30 مهر 1392

خسته نباشی

همین الان تماس گرفتم خونه مادر جون چون..!!!!! دلم برا آوشی تنگ شده بود طبق معمولا گوشی رو آوشی برداشت و تا فهمید مامانه گفت: مامان خسته نباشی وای چقدر خوشحال شدم واقعا" خستگیم از تنم در اومد آوشی عاشقتم بوس ! بوس صدای مادرجون می اومد می گفت کیه آوشی هم گفت " مامانه !! مامانه ...
30 مهر 1392

خاله مشوره

دیروز 92/07/27 خاله مشور همراه داداش پرهام برا تولد آوشی اومدن خونمون یه شال و کلاه خیلی خیلی ناز برا آوشی آوردن قربونش برم چقده بهش می یاد البته خاله سهیلاو خاله زینب هم همراهشون بودن آوشی مهربون کلی ذوق کرد وقتی خاله ها و داداش رو دید چند ساعتی خوش بودییم ...... شب که بابا اومد آوشی شال و کلاهشو نشون بابا داد و گفت " گاله مشوره خریده " ...
28 مهر 1392