سرماخوردگی 2
دیروز رفتیم پیش خانم دکتر
آوشی من دفتر چه خودش رو به خانم دکتر داد
گفت : ببرمایید " بفرمائید "
ولی روز بد نبینید " بعد از همه تلاشهام که خانم دکتر خوبه و ال و بل و ..."
تا چوب معروف رو رو زبنونش گذاشت حالا گریه نکن کی گریه بکن
برا وزن کردن کفشاشو در آوردم
دیگه آوشی ول کن نبود : مامان کفشامو بپوش!! مامان!!!
خانم دکتر هم راجع به داروها صحبت می کردن
آوشی هم می گفت : مامان چی میگه !!!!
برا داروهاش رفتیم داروخانه ای که "برادر دامادمون"اونجا کار میکنه
آوشی : عمو بهزاده
نه پسرم داداش عمو بهزاده " آخه آقا فرج خیلی شبیه عمو بهزاده "
حالا آوشی : داداشه عمو بهزاده ، داداشه عمو بهزاده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی