آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

گاله مشور

دیروز کلی از مامان پرسیدی گاله مشور" خاله منصوره " داداش جون " پسر خاله پرهام " عم بداد " همون عمو بهزاد " نیستش ، کجاست ، خونشون من عاشق این حرف زدنتم
18 شهريور 1392

تصادف دوست بابا

آوشی مامان دیروز دوست بابا تو شهر همدان تصادف کرده " می خواسته بره عروسی برادرزادش" خدا رو شکر بابا باهاش نرفت چون قرار بود باباهم بره " البته برا کار " بعدش هم برن عروسی دیگه دیگه دیروز غروب به با با زنگ زد و بابا هم با یکی از دوستاشون راهی شدن خدا رو شکر زیاد صدمه ندیده باباهم تا امروز که نیومده قراراه غروب خونه باشه حالا شما ....... !!!!!!!! کلی پرسیدی بابا کو ؟ کجاست ؟ نیستش بابا مادین" همون ماشینه " به شما گفتم بابا با دوستش رفته همدان شما هم دائما" می گی بابا ، دوست ، مادین ، هندان قربونت برم با این حرف زدنت ...
18 شهريور 1392

اسباب کشی

روز جمعه 92/06/15 ، اسباب کشی داشتیم آخه می دونید ؟؟؟؟؟؟؟؟ خونه قبلی ما خیلی ، خیلی کوچیک بود نمی تونستم با سه چرخم بازی کنم یا اینکه توپ بازی کنم !!!!!!!!! حتی حیاط هم نداشت ..... اما حالا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو خونه جدیده که خیلی خیلی هم بزرگه " حیاط بزرگی هم داره " خیلی خوش میگذره !!!!!!!!!!! هم به من و البته هم مامان مامانم فعلا" اتاقم رو درست نکرده چون گلیم فرشهایی که سفارش داده فعلا" نیومده همه اسباب بازیهام فعلا" بسته بندین دلم براشون تنگ شده دیروز مامانم ماشینامو برام آورد منم کلی بازی کردم مسی مامان ؟؟؟؟؟ ...
17 شهريور 1392

داداشی با آوش

بابایی رفته هندان ، دیشب 2 و 3 شب رسید ولی ...... من و مامانم خونه مادر جونم بودیم !!!!!!! داداش پرهام با گاله مشور " منصوره " اومدن خونه مادر جون کلی بازی کردم داد زدم ، جیغ کشیدم من داداش پرهام رو خیلی دوست دارم داداشی برام یخمک خرید ، با همدیگه خوردیم دلم برا بابایی تنگ شده بابا ، مادین ، دوست ، هندان ...
17 شهريور 1392

****** لوطن ******

لوطن " همون لطفا" " عزیزم تازه گیها وقتی که "نم" می خوای می گی مامان لوطن ، آاَش نم " مامان لطفا" به آوش نم بده " قربونت برم مهربانم همین الان هم تلفنی با هم صحبت کردیم یه نون خشکی تو کوچه رد شده شما هم شنیدی حالا کلی گفتی و داد زدی " اون خوشکی" بعدش هم کلی قهقهه زدی و خندیدی البته سه تایی باهم من و بابا و شما ...
13 شهريور 1392

اداره مامان مشوم

پسری مامان جدیدا" به مامان می گی " مامان مشوم " روز چهار شنبه 92/06/06 اومدی اداره مامان کلی ذوق کردی با همکارمامان " نیری جون " دوست شدی دائما" صداش میزدی " گاله ، گاله " تو اداره هر کی می اومد طرفت جیغ می زدی همه می گفتند وای چه پسر جیغ جیغویی " جدیدا" اینطوری شدی" گاله به شما چوب شور داد خوردی خیلی خوشت اومد " راستی گاله یه نی نی کوچولو تو دلشه " می خواستم چندتا عکس بگیرم بذارم تو وبلاگت نذاشتی کلی به گلدونهای اداره آب دادی بعد از یکی دو ساعت هم رفتیم خونه ...
9 شهريور 1392

رنگها

آوشی مهربون مامان شما تو سن ا سال و 9 ماه به بعد تونستید رنگها رو تقریبا" تلفظ کنید به طور مثال : مشکی : مگیش آبی : آبیش نارنجی: ناننجی زرد : زرد سبز: دبز طوسی : طوس بنفش: بنش سفید و قرمز رو هم تشخیص میدی اما نمی تونی تلفظش کنی من و آوش قلبمون رو رد و بدل می کنیم ما " مادر و پسر " یه قلبیم تو دو جسم قربون قلب توچولوت برم من ...
5 شهريور 1392

تولد بابایی

  تولد ، تولد ، تولدت مبارک !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   امروز 1392/05/15 تولد بابامه بابای مهربونم تولدت مبارک مامانم می خواست برای بابام کیک درست کنه " آخه مامانم کیکاش خیلی خوشمزست " اما ....!!!!! همزنمون سوخته پس امروز یه تولد بدون کیک داریم دیروز بابا محسنم موتور دوستشو آورده بود خونه منو سوار موتور کرد و کلی تو کوچه چرخوند خیلی خوب بود منم وقتی سوار موتور بودم مامانم رو صدا می مزدم که منو نگاه کنه   اینم یه تبریک از طرف مامان به بابا     *** مهربان همسرم ، به پاس تمام خوبیهایت ** عاشقتم و !!!!! تولدت مب...
5 شهريور 1392

پسرم دلتنگم شده

همین الان ساعت 11:30 مورخه 92/06/05 گاله زینب زنگ زد ، گفت که : دلتنگم شدی گفتی مامان ، مامان گاله هم به من زنگ زد و گوشی رو به آوشی مهربون خودم داد و ....... کلی با هم حرف زدیم من فقط قربون صدقت رفتم شما هم حرف می زدی ولی !!!!!!!! نمی فهمیدم چی می گی عاشقتم بوس بوس بوس مامان رو می خوام ...مامان رو می خوام ...
5 شهريور 1392